سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اول دفتر به نام ایزد دانا

صانع پروردگار حی توانا

اکبر و اعظم خدای عالم و آدم

صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

از در بخشندگی و بنده نوازی

مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

قسمت خود می‌خورند منعم و درویش

روزی خود می‌برند پشه و عنقا

حاجت موری به علم غیب بداند

در بن چاهی به زیر صخره صما

جانور از نطفه می‌کند شکر از نی

برگ‌تر از چوب خشک و چشمه ز خارا

شربت نوش آفرید از مگس نحل

نخل تناور کند ز دانه خرما

از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق

از همه عالم نهان و بر همه پیدا

پرتو نور سرادقات جلالش

از عظمت ماورای فکرت دانا

خود نه زبان در دهان عارف مدهوش

حمد و ثنا می‌کند که موی بر اعضا

هر که نداند سپاس نعمت امروز

حیف خورد بر نصیب رحمت فردا

بارخدایا مهیمنی و مدبر

وز همه عیبی مقدسی و مبرا

ما نتوانیم حق حمد تو گفتن

با همه کروبیان عالم بالا

سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت

ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا




تاریخ : پنج شنبه 94/11/22 | 1:39 صبح | نویسنده : کیوان ابن علی | نظر

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها




تاریخ : پنج شنبه 94/11/1 | 8:52 عصر | نویسنده : کیوان ابن علی | نظر

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر

بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر

از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست

کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است

دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر

تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد

هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر

دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد

بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر

اندیشه از محیط فنا نیست هر که را

بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر

در هر طرف ز خیل حوادث کمین‌گهیست

زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر

بی عمر زنده‌ام من و این بس عجب مدار

روز فراق را که نهد در شمار عمر

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان

این نقش ماند از قلمت یادگار عمر




تاریخ : پنج شنبه 94/11/1 | 8:47 عصر | نویسنده : کیوان ابن علی | نظر

ایقی خواهم ساخت‌،
خواهم انداخت به آب‌.


دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
هم چنان خواهم راند.
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان‌.

هم چنان خواهم راند.
هم چنان خواهم خواند: «دور باید شد، دور.
مرد آن شهر اساطیر نداشت‌.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.



هیچ آیینه تالاری‌، سرخوشی ها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی‌، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»

هم چنان خواهم خواند.
هم چنان خواهم راند.

پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است‌.
بام ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری
می نگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است‌.
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله‌، به یک خواب لطیف‌.
خاک‌، موسیقی احساس تو را می شنود


و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد.
پشت دریاها شهری است

که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان
است‌.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.

پشت دریاها شهری است‌!
قایقی باید ساخت‌.




تاریخ : پنج شنبه 94/11/1 | 1:27 عصر | نویسنده : کیوان ابن علی | نظر